- روز چهارشنبه بود و من مشغول نوشتن گزارش مراجع قبلی و منتظر تماس مراجع بعدی بودم.
تلفنم زنگ خورد . خانم (م.ر) از آشنایان قدیمی و صمیمی پشت خط بود.
بعد از احوالپرسی های معمول ، درباره یکی از همکارانش که مشکل خانوادگی داشت سوال پرسید: که آیا میتونم بهش مشاوره بدم؟
بهش گفتم من مشاور خانواده نیستم و میتونم به صورت فردی بهش مشاوره بدم.
(معتقدم که اکثر مشکلات بین فردی ، محصول عدم شناخت خود و دیگری و عدم آموزش لازم برای ارتباط موثر با دیگران و خود است.)
با خود مراجع حدود ۱۵ دقیقه ای صحبت کردم و گفتم برای روز یکشنبه میتونم بهت وقت بدم. با اصرار و درخواست فراوان و واسطه کردن آشنای قدیمی ، برای همان شب ساعت ۸ وقت گرفت.
ساعت ۸ شد ،تماس گرفت و حدود یکساعت و نیم(بر خلاف عُرف جلساتم و به دلیل اهمیت موضوع) با ایشان صحبت کردم.
مشکل اصلی، شکایت از دخالت های بیجای خانواده همسرش بود که از ابتدای ازدواج شان متوجه این موضوع شده بود.
پرسیدم همان ابتدا که متوجه دخالتهایشان شدی، چه کردی؟
گفت با همسرم صحبت کردم و ایشان به من اطمینان داد که خودم دُرُستش می کنم!
پرسیدم : و چکار کرد برای درست کردنش؟
جواب داد: هیچ. نه تنها کاری نکرده که جدیدا بسیار زیاد تحت تاثیر آنهاست و حتی دو شب است که به منزل نیامده! و به قهر خانه را ترک کرده!
(او می گفت دخالت خانواده ، و من می شنیدم عدم تمایز یافتگی همسر)
در این میان خانم جوان مدام از من به اصرار راهکار میخواست و منهم مشغول بررسی ویژگیهای شخصیتی خانم از بین حرفها و زبان بدنش بودم.
پرسیدم : برنامه خودت چیه؟
گفت: نمیدانم.
خانواده ام می گویند مهریه ام را به اجرا بگذارم.
(و این بار عدم تمایز یافتگی خانم)
پرسیدم :مگر قصد ادامه زندگی با این فرد را نداری؟
گفت: بله، دارم.
می گفت دوستش دارم.
پرسیدم :چند دلیل برای دوست داشتن همسرت بگو؟
گفت: مهربان است و بعد سکوت…..
پرسیدم برای تو مهربانی یعنی چه؟
گفت یعنی به فکر من باشد. تنهایم نگذارد . به من توجه کند و کنارم باشد و …..
پرسیدم: خب تمام اینهایی که گفتی را دارد؟
با کمی مکث و فکر گفت: نه
………………..
ادامه دارد.